خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۲:۴۶   ۱۳۹۶/۱۲/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سیزدهم

    بخش دوم




    با همه ی خامی که داشتم , دلم شور می زد و همش به یاد هرمز میفتادم و فکر می کردم چقدر من بی عرضه و ترسو بودم که تن به این ازدواج دادم ...
    و می دونستم با کاری که کرده بودم , عقوبتی سخت در انتظارمه ...
    عمه ی بزرگ علی اولین کسی بود که دست به کار شد ...


    خونه ی عزیز خانم انتهای یک کوچه توی نواب بود ...
    در به یک راهرو باز می شد ... سمت راست اون راه پله ی مارپیچی بود که می رفت طبقه ی دوم ... و یک پله روبرو بود که وارد یک راهروی وسیع تر می شدیم ...
    سمت چپ سه تا اتاق بود که درهای جدا داشت و سمت راست یک اتاق خیلی بزرگ که با دو تا اتاق دیگه , تو در تو بودن ...
    مردونه تو همون اتاق ها برگزار شده بود و زنونه تو حیاط ...
    عزیز خانم طبقه ی بالا رو برای خودش درست کرده بود و کسی بدون اجازه ی اون نمی تونست بره بالا ...
    دو تا اتاق تو در تو و یک تراس سرتاسری رو به حیاط و یک مطبخ کوچیک داشت ... اما مطبخ طبقه پایین , تو حیاط کنار ساختمون بود ...
    از تو راهرو سر و صدا میومد ...
    زن های کنجکاو ساکت شدن تا ببینن موضوع چیه ...
    عمه خانم قهر کرده بود می خواست بره ... می گفت : دستت درد نکنه با این عروس آوردنت ... برای علی مطرب گرفتی ؟ تو دیگه همه ی ما رو بی آبرو کردی ...
    عزیز خانم کم مونده بود به دست و پاش بیفته و می گفت : بچگی کرده , هنوز که عقل رس نشده ... من خودم تربیتش می کنم ...
    عمه گفت : اندازه ی خرس شده , بچه است ؟ طلاقش بده , فقط این راه چاره است وگرنه من پامو دیگه تو خونه ی تو نمی ذارم ...
    و مجلس رو ترک کرد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان