خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۱:۲۰   ۱۳۹۷/۱/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و دوم

    بخش اول




    حسین درو باز کرد و علی خودشو انداخت تو خونه و گفت : حسین , لیلا رو بگو بیاد ... می خوام ببرمش ...
    خانجان دوید جلو و با ناراحتی گفت : از اینجا برو , داری آبروی ما رو می بری ... چشمم روشن , تو با این دهن نجست اسم دختر منو میاری ؟؟؟ ...
    علی یکم تلو تلو خورد و سعی کرد چشمش رو بیشتر باز کنه و به خانجان نگاه کرد و گفت : خانجان بگو لیلا بیاد , من با شما کاری ندارم ...
    خانجان گفت : لیلا نمیاد , همین جا هست تا تکلیفش روشن بشه ... زنت رو می خواهی ؟ باید شرط و شروط بشنوی , با این حالم که نمی شه ... الان مستی , برو فردا بیا ...
    علی شروع کرد به داد و هوار راه انداختن که : کی گفته من مستم ؟ چرا تهمت می زنی ؟
     و شروع کرد دوباره خودشو زدن و همینطور که تو سر و کله ی خودش می زد , گفت : آخه منِ پدرسگ , منِ بی ناموس , مگه چیکار کردم ؟ ... ای خدا ... ای خدا ...
    بیچاره شدم ... زنم رو ازم گرفتن ... گرفتن ... گرفتن ... گرفتن ...

    و همین طور خودشو می زد ...
    حسین دستشو گرفت و مانع می شد ولی حریف اون نبود ...
    مجبور شدم برم جلو ... گفتم : علی ساکت شو ... نزن خودتو , آروم باش تا باهات بیام ...

    من اخلاقش رو می دونستم که اون زود عصبانیتش فروکش می کنه و یکم بعد انگار نه انگار که همچین اتفاقی افتاده , ولی خانجان و حسین و شریفه نمی دونستن و هر سه نگران و مضطرب شده بودن ...

    من و حسین به زور بردیمش تو اتاق و براش یک تشک انداختیم و اونم افتاد روش ... مرتب می گفت : لیلا بیا بغل من ... دوستت دارم ...

    ولی خیلی زود خوابش برد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان