گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت بیست و سوم
بخش اول
از همون جا داد زد : خاله خانم ؟
خاله رفت جلو و منم فورا پشت در یکی از اتاق ها قایم شدم ...
خاله گفت : بی خبر اومدی ، داد هم می زنی ؟ دسته گل به آب دادی , دسته گل می خوای ؟ ...
گفت : خوشم باشه , تو چه حقی داری عروس منو میاری تو خونه ات ؟ ... کجاست ؟ اومدم با تو سری ببرمش ... تو هم هر کاری می خوای بکنی , بکن ...
خاله گفت : نه بابا ! چه قدرتی ؟ تو می خواهی لیلای منو از این خونه با تو سری ببری ؟ یک کاری نکن عزیز خانم رومون به هم باز بشه ...
رو فرش خونه ی من وایستادی , حرمت نگه دار تا حرمتت رو نریزم ...
گفت : تو برای کی حرمت قائل شدی ؟ چه حقی داری زن پسر منو به زور میاری اینجا ؟
خاله گفت : به همون حقی که تو دست دختر منو سوزندی ... به همون حق که هر کار بدی پسرت می کنه از چشم بچه ی ما می ببینی ... اصلا نمی خوام خونه ی تو زندگی کنه , چی میگی حالا ؟
عزیز خانم بلند داد زد : لیلا ... کجایی ؟ لیلا خودتو نشون بده ...
یا الان میای با من می ریم یا به خداوندی خدا همین فردا برای علی زن می گیرم , بعدا گله نکنی ... زود باش ...
علی گفت : عزیز چی میگی ؟ همچین قراری نداشتیم , از پیش خودت دل زن منو خون نکن ...
سرش داد زد : بی عرضه , همین کارا رو کردی که سرت سوار شدن ... مرد بودی تو سرش می زدی برش می گردوندی ...
گفت : اِ ... اِ ... اِ ... عزیز ؟ شما نگفتی دیگه حق نداره پاشو تو اون خونه بذاره ؟
خوب منم بهش گفتم , لیلا هم ترسید و نیومد ... اون اول که قرار نبود برنگرده , به خدا خواست بیاد من بهش گفتم عزیز راهت نمی ده ...
گفت : تو چرا حرفی رو که من بهت زدم به اون گفتی ؟ آلو تو دهنت خیس نمی خوره ...
باید میاوردیش معذرت بخواد , نه اینکه آواره ی خونه ی کس و ناکس بشه ...
لیلا , زود باش بیا بریم ...
خاله گفت : بیخودی صداش نکن , تا من نگم نمیاد ... اون گوش به فرمون منه ...
گفت : تو خاله اش هستی , مادرش که نیستی ... اختیار اون دست خانجانه ...
خاله گفت: کور خوندین ... خودت می دونی لیلا پیش من بزرگ شده , مگه تو خونه ی من اونو ندیدی و پسندیدی ؟ مگه تو خونه ی من نیومدی خواستگاری ؟ یادت نیست ؟ الانم بزرگترش منم ...
نمیاد , تو برو هر کاری دلت می خواد بکن ...
اگر علی اومد که اومد ... اگر نیومد و زن گرفت , اول پدرشو در میارم دوما طلاق لیلا رو می گیرم ...
خودت می دونی اون بالا بالاها نفوذ دارم ...
ناهید گلکار