خانه
452K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۸:۰۵   ۱۳۹۷/۱/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و سوم

    بخش اول



    از همون جا داد زد : خاله خانم ؟
    خاله رفت جلو و منم فورا پشت در یکی از اتاق ها قایم شدم ...
    خاله گفت : بی خبر اومدی ، داد هم می زنی ؟ دسته گل به آب دادی , دسته گل می خوای ؟ ...
    گفت : خوشم باشه , تو چه حقی داری عروس منو میاری تو خونه ات ؟ ... کجاست ؟ اومدم با تو سری ببرمش ... تو هم هر کاری می خوای بکنی , بکن ...
    خاله گفت : نه بابا ! چه قدرتی ؟ تو می خواهی لیلای منو از این خونه با تو سری ببری ؟ یک کاری نکن عزیز خانم رومون به هم باز بشه ...
    رو فرش خونه ی من وایستادی , حرمت نگه دار تا حرمتت رو نریزم ...
    گفت : تو برای کی حرمت قائل شدی ؟ چه حقی داری زن پسر منو به زور میاری اینجا ؟
    خاله گفت : به همون حقی که تو دست دختر منو سوزندی ... به همون حق که هر کار بدی پسرت می کنه از چشم بچه ی ما می ببینی ... اصلا نمی خوام خونه ی تو زندگی کنه , چی میگی حالا ؟
    عزیز خانم بلند داد زد : لیلا ... کجایی ؟ لیلا خودتو نشون بده ...
    یا الان میای با من می ریم یا به خداوندی خدا همین فردا برای علی زن می گیرم , بعدا گله نکنی ... زود باش ...
    علی گفت : عزیز چی میگی ؟ همچین قراری نداشتیم , از پیش خودت دل زن منو خون نکن ...

    سرش داد زد : بی عرضه , همین کارا رو کردی که سرت سوار شدن ... مرد بودی تو سرش می زدی برش می گردوندی ...
    گفت : اِ ... اِ ... اِ ... عزیز ؟ شما نگفتی دیگه حق نداره پاشو تو اون خونه بذاره ؟
    خوب منم بهش گفتم , لیلا هم ترسید و نیومد ... اون اول که قرار نبود برنگرده , به خدا خواست بیاد من بهش گفتم عزیز راهت نمی ده ...
    گفت : تو چرا حرفی رو که من بهت زدم به اون گفتی ؟ آلو تو دهنت خیس نمی خوره ...
    باید میاوردیش معذرت بخواد , نه اینکه آواره ی خونه ی کس و ناکس بشه ...
    لیلا , زود باش بیا بریم ...
    خاله گفت : بیخودی صداش نکن , تا من نگم نمیاد ... اون گوش به فرمون منه ...
    گفت : تو خاله اش هستی , مادرش که نیستی ... اختیار اون دست خانجانه ...
    خاله گفت: کور خوندین ... خودت می دونی لیلا پیش من بزرگ شده , مگه تو خونه ی من اونو ندیدی و پسندیدی ؟ مگه تو خونه ی من نیومدی خواستگاری ؟ یادت نیست ؟ الانم بزرگترش منم ...

    نمیاد , تو برو هر کاری دلت می خواد بکن ...
    اگر علی اومد که اومد ... اگر نیومد و زن گرفت , اول پدرشو در میارم دوما طلاق لیلا رو می گیرم ...
    خودت می دونی اون بالا بالاها نفوذ دارم ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان