خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۱۵   ۱۳۹۷/۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و پنجم

    بخش چهارم



    زبیده نون رو با دست تیکه می کرد و به من گفت : پس شما پنیر بذار و غازی کن ...


    و با هم شروع کردیم ...
    اون دخترا که با چشم های بی فروغ که معلوم می شد از گرسنگی دارن ضعف می کنن , تو صف منتظر بودن و هر کدوم غازی خودشو می گرفت , فورا با ولع گاز می زد و می رفت ...
    گفتم : زبیده خانم خرما هم هست , اونم بذاریم ...
    گفت : اون باشه برای فردا , نون و خرما می دم ... همه رو که یک جا نباید بخورن ...

    در تمام مدتی که کار می کردیم , از سرما می لرزیدم و نمی دونستم اون بچه ها چطور طاقت میارن ...
    بین اونا تنها کسی که به من نزدیک شد سودابه بود که به نظر میومد دست راست زبیده است ...

    ازش پرسیدم : سردت نیست ؟
    لبخندِ تلخی زد و گفت : خوب سرده ...
    گفتم : من با پالتو دارم می لرزم ولی تو با ژاکت راحت وایستادی ...
    گفت : عادت کردیم خانم ... ما مثل شما پولدارا نیستیم , به خونه ی گرم و نرم عادت نداریم ... من از یک سالگی اومدم اینجا , این چیزا برام درد نیست ...
    گفتم : قبلش کجا بودی ؟
    گفت : شیرخوارگاه ...
    گفتم : آهان , فهمیدم ... چند سال داری ؟
    گفت : فکر می کنم شونزده سال رو دارم ... شما چند سال داری ؟
    گفتم : فکر کنم چهارده سال ...
    پرسید : شوهر داری ؟
    گفتم : آره , نزدیک یک ساله ...
    گفت : خوش به حالتون ... اینجا کسی نمیاد ما رو بگیره , یکی دو سال دیگه بیرونمون می کنن و باید بریم گدایی ...
    در همین موقع خاله رسید و گفت : لیلا خوبی ؟

    گفتم : من خوبم ... اون بچه چی شد ؟
    گفت : حالش خوب نیست , ذات الریه گرفته ... بستریش کردیم ... بریم تو رو بذارم خونه , الان علی میاد ... خودم چند جا کار دارم ...
    زبیده خانم اسپند دود کن ... درها رو هم محکم ببند بچه ها سرما نخورن ... من حواسم به خدیجه هست ...


    با هم برگشتیم خونه .... تمام راه اوقاتش تلخ بود و فکر می کرد ... چند بار ازش سوال کردم جواب نداد ....

    منو پیاده کرد و گاز داد و رفت ...
    علی هر روز نزدیک ساعت سه بعد از ظهر میومد خونه .... فورا ناهار رو حاضر کردم ولی صورت اون بچه ها از خاطرم نمی رفت ...
    دیگه چیزی رو به خودم روا نداشتم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان