خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۰:۲۹   ۱۳۹۷/۱/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و ششم

    بخش ششم



    علی گفت : چی میگی آبجی ؟ من هرگز این کارو نمی کنم ... خودتون می دونین دنیای من , لیلاست ...
    زمین و زمون به هم بریزه من لیلا رو می خوام ... جز اون رغبت ندارم به هیچ زنی نگاه کنم ... عزیز هم که بدون من نمی تونه این کارو بکنه ... اگر لیلا هم بخواد برگرده تو اون خونه , دیگه من نمی خوام ...
    اینجا خوش و خرم داریم زندگی می کنیم ... عزیز نمی خواد خوشبختی منو ببینه ؟ چرا چشم اینو نداره که من خوشحال باشم ؟ ... صد هزار بار گفتم , بازم میگم من ... لیلا ... رو ... دوست دارم ...
    دست از سر ما بردارین دیگه ... الان آبجی شما می خوای لیلا چی به شما بگه ؟
    باشه میاد عذرخواهی می کنه ؟ شما قول می دی دوباره حرمت نگه داره ؟ 
    بابا مگه یادتون نیست اومدیم ما رو با چوب بیرون کرد ؟ ... این دختر چقدر دیگه تحمل کنه ؟ به خدا از اون موقع اسمشم نیاورده که عزیز باهاش چیکار کرده ... دستشو سوزوند به من نگفت , کتکش زد و فحش داد , به من نگفت ...
    آخه اون چه حقی داره لباس زیرهای زن منو از تو کمد برداره ؟ ... اصلا حرف عزیز رو نمی زنه ...
    گفتم : علی ساکت باش , بسه دیگه ...
    ادامه داد : زن دیگه از این بهتر پیدا میشه ؟ نه آبجی , به عزیز بگو یکم کوتاه بیاد تا بدون کینه و کدورت زندگیمون رو بکنیم ...
    اقدس گفت : نمی دونم به خدا چی بگم ... بهش گفتم عزیز علف باید به دهن بزی شیرین بیاد , شما لیلا رو دوست نداری علی که داره ...
    تو کتش نمی ره که نمی ره , پاشو کرده تو یک کفش و می خواد برای اینکه حرص لیلا رو در بیاره برای تو زن بگیره ...
    خدا بهمون رحم کنه ...

    حالا لیلا جون چی میگی ؟ من اومدم حجت تموم کنم ... یا برگرد خونه یا منتظر کارای عزیزم باش ...


    وقتی اونا رفتن , خودمو تا گردن کردم زیر کرسی و دلم می خواست گریه کنم ...
    علی بدرقه شون کرد و برگشت ... از در حیاط رفتن بیرون و من دیگه نرفتم ...
    وقتی علی برگشت و حال منو دید , شروع کرد به بشکن زدن و قر دادن و خوندن :

    آبجی صنم گفت , چی گفت ؟
    خودش به من گفت , چی گفت ؟
    در گوش گوش من گفت , چی گفت ؟
    در گوش تو گفت , چی گفت ؟
    من زن سرهنگ نمی شم , چرا نمی شی ؟
    کاری که سرهنگ می کنه , همش می ره جنگ می کنه
    منو سر لج ننداز می رم زن می گیرم
    قر تو کمرم ننداز می رم زن می گیرم



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان