خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۱:۰۵   ۱۳۹۷/۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و هشتم

    بخش دوم



    عزیز خانم گفت : آخه می دونستم دارین پشت سر من لُغُز می خونین ... حتم داشتم ...
    افاده ها طبق طَبق , سگ ها به دورش وق و وق ...
    خاله گفت : عزیز خانم یکه زیاد بگی , یکه زیاد می شنوی ... درست حرف بزن ببینم منظورت از این کارا چیه  ؟ اصلا تو چی می خوای ؟
    گفت : والله اینو از لیلا خانم بپرسین که پسر منو گرفته تو مشت خودش و از مادرش جدا کرده ...
    آخه مسلمونا , شما رو به این عزای حسین قسم می دم , حق مادری من این بود ؟ پسرم یک سر به من نزنه ؟ ...
    خانجان به حرف اومد و گفت : نگین تو رو خدا , شما نبودین دست لیلا رو سوزوندین ؟ ... خوب بچه ام می ترسه بیاد تو خونه ی شما ... خودتون تقصیر دارین ...
    عزیز خانم صداشو بلند کرد و گفت : اگر تو هم عروست تو عروسی خودش اینقدر بی حیا بود که داریه بزنه و بخونه , والله الان از خجالت آب شده بودی ...
    من که کاری نکردم , این بی حیا علی رو وادار کرده براش داریه بخره ... اینو می دونستی زن مومن ؟ اگر باباش زنده بود کلاهشو می ذاشت بالاتر ...
    ادعای خدا و پیغمبر می کنین و حیا رو می خورین و آبرو رو قی می کنین ...
    خاله گفت : اولا که صدا تو بیار پایین ... دوما اگر داریه بد بود چرا تو عروسی مطرب آورده بودی ؟ می خواستی روضه خون بیاری ...
    دست بردار عزیز خانم , من تو رو می شناسم ... خبر دارم چی به روز دخترای خودت آوردی ... خوب حق هم داری , وقتی شوهر خدا بیامرزت زنده بود روزی سه بار به جای ناشتایی و ناهار و شوم تو رو می زد ... حالا که به رحمت خدا رفته تلافیشو سر این طفل معصوم ها خالی می کنی ...
    فکر کردی خبر ندارم ؟ ...


    چشمتون بد نبینه ... با شنیدن این حرف از خاله , عزیز خانم شروع کرد به جیغ کشیدن و نفرین کردن ...
    با مشت تو سینه اش می کوبید و می گفت : الهی به زمین گرم بخوری ... الهی نازا بشی شوهرت ده تا هوو سرت بیاره ... الهی مثل خاله ات , بچه ی شوهر بزرگ کنی ...
    مردم به دادم برسین , این عفریته ها پسرمو ازم گرفتن و پولای منو خرج می کنن ...
    خاله گفت : اینجا این حرفا رو نزن , برو وسط جمعیت همین ها رو بگو ... می خوام همه ی مردم تو رو بشناسن ...
    چون منو قبلا شناختن و می دونن چطور آدمی هستم ... برو ... برو دیگه , فکر کردی الان بهت میگم آبروی ما رو نبر ؟ نه جونم , آبروی تو می ره ... فوق فوقش , یک روضه به هم می خوره که ان شالله  گناهش گردن تو ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان