خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۱:۱۲   ۱۳۹۷/۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و هشتم

    بخش چهارم



    اتاق ما بخاری نداشت و سرد بود و فقط با کرسی خودمون رو گرم می کردیم ...
    از سرما می لرزیدم ولی دلم راضی نمی شد برم زیر کرسی ...
    یک پتو کشیدم روی شونه هام و بازم موندم ...

    دو ساعتی طول کشید تا اون صدایی رو که منتظرش بودم رو شنیدم ...
    در رو باز کردم و تو سیاهی شب و هوای ابری دیدمش که داره میاد ... دل تو دلم نبود که الان با چه حالی اون برگشته ...
    وقتی نزدیک شد , دست هاشو باز کرد و با خوشحالی گفت : لیلا , همه چیز درست شد ... ماشین رو گرفتم ... دیگه عزیزم از دستم ناراحت نیست ...

    و از پله اومد بالا ... خواست بغلم کنه , گفتم : صبر کن ببینم , با چه شرطی ماشین رو بهت داد ؟
    گفت : به مرگ تو , هیچی ... بیا بریم تو برات تعریف کنم چی شد ...
    من مثل یخ وارفته بودم چون احساس می کردم عزیز خانم بازم تو یک نقشه ی دیگه برای منه و به این راحتی نیست که از اینجا با اون وضع رفته باشه و حالا به علی ماشین داده باشه ...
    گفت : چرا وایستادی ؟ بیا دیگه ...

    و دستم رو گرفت و کشید تو اتاق ... تند تند لباس هاشو در آورد و لباس خونه پوشید و رفت زیر کرسی ...
    همین طورم حرف می زد : باور کن , به جون خودت قسم , وقتی چشمش به من افتاد که کاردم می زدی خونم در نمی اومد کوتاه اومد و گفت : علی جون , پسرم , تو پاره ی جیگر منی ... بد تو رو که نمی خوام ...

    هر چی می گم به خاطر خودته ... من پام لبه گوره , می خوام سرو سامون تو رو ببینم و بعد برم ...
    باشه , اگر تو این طوری خوشبختی , منم راضیم ...
    بهش گفتم : عزیز , باز دبه در نیاری و فردا دوباره با لیلا بدرفتاری کنی ؟ این موضوع زن گرفتن چیه رفتی خونه ی خاله گفتی ؟
    به خدا لیلا پشیمون شده بود و گفت : اصلا غلط کردم ... تو برو لیلا رو بیار اینجا , خودم از دلش در میارم ...
    به خدا عزیزم زن بدی نیست , مهربونه ولی نمی دونه چطوری اینو ثابت کنه ... ببین چقدر بهم پول داد ؟
    فکر کنم پنج تومن باشه , بیا بشماریم ... می دم دست تو نگه دار , بعد از دهه می ریم می گردیم ... حالا هم ماشین داریم هم پول ...
    اونقدر تو تهرون می گردیم و خوش می گذرونیم که خودت خسته بشی ... اصلا می ریم خانجانم برمی داریم یکم دلش باز بشه ... راستی بالاخره خانجان اومد ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان