خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۱:۲۷   ۱۳۹۷/۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت بیست و نهم

    بخش سوم



    پرسیدم : زن گرفته ؟
    خاله همین طور که خودشو می زد , گفت : کاش زن گرفته بود ...
    رو کردم به شوهر عشرت و گفتم : میزعبدالله , تو رو خدا بگین علی کجاست ؟
    همینطور که به پهنای صورتش اشک می ریخت , گفت : والله به خدا چی بگم ؟ ... من بعد از ظهری رفتم خونه ی عزیز خانم ... عشرت ناهار اونجا بود , به منم گفت از سر کار بیا ... وقتی رسیدم دیدم علی اونجاست و داره با مادرش جر و بحث می کنه ...
    شوکت و عشرت از پشتی شما در اومدن و علی هم شیر شد و تو روی عزیز خانم وایستاد و کارشون بالا گرفت ...
    بعد علی عصبانی شد و خودشو زد و سرشو کوبید به دیوار ...
    اصلا نمی تونستم جلوشو بگیرم ... داد می زد : من زنم رو دوست دارم ...

    ای خدا , چی بگم لیلا خانم ؟ ...
    خیلی بد بود ... عزیز خانم از یک طرف علی و شوکت و عشرت از طرف دیگه افتادن به جون هم ...
    بالاخره من به زور علی رو با خودم از خونه بردم بیرون ...
    دیگه ماشین هم نداشت , گویا عزیز خانم سوییچ ماشین رو خواسته بود و اونم پرت کرده بود طرفش ...
    گفتم : خوب بگین پس الان علی کو ؟
    گفت : دیروقت بود , با هم پیاده میومدیم طرف خونه ی شما ... نفهمیدم به خدا , منِ خاک بر سر از کنار میومدم و علی کنارم بود ... نمی دونم چی شد که یک ماشین زد بهش و یک مرتبه رفت رو هوا و با سر خورد زمین ...
    لیلا خانم نمی دونی چی کشیدم ... فورا بردمش بیمارستان ولی فایده نداشت , انگار در جا تموم کرده بود ...

    من هنوز جرات نکردم به مادرش بگم , یکراست اومدم اینجا ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان