خانه
453K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۳۸   ۱۳۹۷/۱/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی ام

    بخش پنجم



    انیس خانم جلو و ما پشت سرش رفتیم تو دفتر ...
    اون زن لاغر اندام و سفیدرویی بود که بسیار زیبا و برازنده به نظر می رسید ... شیک و مدرن ...

    از شازده خانم های قاجار بود و مدام با رفتارو کلامِ کشدارش اینو به همه یادآوردی می کرد ...
    از من پرسید : امروز چطور بود ؟ کارت که سخت نبود ؟
    گفتم : نمی دونم , متاسفانه امروز کار زیادی انجام ندادم ... هنوز جا نیفتادم ...
    گفت : شنیدم خیلی باهوش و زرنگی , حتما جا میفتی ...
    گفتم : نمی دونم ...
    بدون مقدمه , هاشم ازم پرسید : برای چی خانمی مثل شما می خواد اینجا کار کنه ؟
    با خجالت گفتم : نمی دونم ...
    خاله مداخله کرد و گفت : لیلا جون امروز با من بیا بریم خونه تا راه رفت و برگشت رو نشونت بدم ... از فردا باید خودت بیای و خودت برگردی , فکر می کنی بتونی ؟
    گفتم : نمی دونم ...
    دوباره هاشم پرسید : صبح با چی میان اینجا ؟

    گفتم : نمی دونم ...
    یک لبخند روی لبش نقش بست و به من خیره شد و تقریبا با تمسخر گفت : چیزی هست که شما بدونین ؟ ...


    منم آدم بی دست و پایی نبودم ... به خودم اومدم و فورا متوجه شدم که منو احمق فرض کرده ... گفتم : به جز این چند مورد , همه چیز رو می دونم ...
    گفت : فکر نکنم شما بتونین اینجا دوام بیارین ؟

    از سر لج گفتم : می دونم میارم ... خواهیم دید ...
    باز یک خنده تحویل من داد ...
    خاله به انیس خانم گفت : شما مثل اینکه منتظر دکتر هستین , من و لیلا با اجازت می ریم ... انیس جون من کار دارم , به من احتیاجی ندارین ؟
    گفت : قربونت عزیزم , نه ما هستیم تا دکتر بیاد ...


    خداحافظی کردیم و با هم از یتیم خونه اومدیم بیرون ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان