خلاصه سریال چکاوک قسمت 17
فریده پیش کامران برمیگرده واونم سرش داد میزنه که چرا برگشته وتو مدرسه نیست و فریده هم بهش میگه نیموده تا روی ماه اونوببینه ومامورا دنبال اونم هستن و کامران هم بهش میگه پس همینو کم داشتیم وداخل کلبه میره و فریده دستای خونی کامران ومیبینه(کامران وقتی چاقورو دستش گرفت اونوفشار داد ودستش حسابی خونی شد)بهش میگه معلومه جلسه تون خوب گذشته؟؟ کامران هم بهش میگه آره خیلی خوش گذشت وزخمشو با یه پارچه میبنده و فریده هم بهش میگه خیلی درد داره؟؟حالا راستشو بگو کی اینکارو کرده؟؟کار همکاراته؟؟ کامران هم بهش میگه من هرچی سعی میکنم تورو از خودم دور کنم مثل کنه میای دوباره پیش خودم که فریده بهش میگه کنه خودتی وقهر میکنه و کامران هم بهش میگه نمیخوای بهم کمک کنی و فریده هم زخمشو میبنده و کامران هم بهش میگه دوره زمونه عوض شده تو منو تو این کلبه زندونی کردی ودیگه دخترا پسرارو میدزدن و فریده هم بهش میگه پس اینطوریه؟؟و کامران هم بهش میخنده
عمارت
نریمان تو حمومه که منورهم داره آب رو بدنش میریزه که بهش میگه کامران و فریده باهم فرارکردند والان پیش همن وازش میخواد تاهرچی زودترلونت وبرش پیدا کنه تا ازش کمک بخواد
کلبه چوبی
کامران به فریده میگه خونه واصف بوده واونا فکر میکردند واصف واون دزدیده وتازه روش درمان پدرشو نوشته بود تااونو به اسم خودش تموم کنه وفریده هم بهش میگه یه کاسه ای زیرنیم کاسه ست!!وبهش میگه زمانی که پدرشو درمون میکرده که واصف پیششون نبوده پس چجوری به این اطلاعات دست پیدا کرده؟؟کامران هم بهش میگه یه دکتر ویه کسی که بهش نزدیک بوده اینارو گفته وفریده هم بهش میگه نکنه کارسلیم باشه؟؟ عمارت
سلیم ویکی از پرستارای بیمارستان به عمارت برای احوالپرسی میان وسلیم به سیف الدین میگه شنیده کامران و فریده فرار کردند وای کاش جاشون راحت باشه همین خیالش وراحت میکنه!!!که سیف الدین هم بهش میگه از خداشه واز اینکه باعث بدبختی پسرش شده کلی ناراحته وفقط میخواد آسیبی بهش نرسه که یهو پرستاره میگه که کامران شاید پیشه کاترینا خواننده باشه وسلیم بهش میگه چرا زودتر نگفته وآدرس اونجارو ازش میپرسه تا با سیف الدین به اونجا برن
ثبت میکرد نه واصف!! فریده بهش میگه از کجا معلوم؟؟که کامران بهش میگه به سلیم اطمینان کامل داره وفریده هم بهش میگه پس فقط دونفر میمونه یکی استاد لازار ویکی هم پرستار رخصاره که کامران بهش میگه این دوتا که دیگه اصلا امکان نداره وفریده هم با کنایه بهش میگه خیلی خوشحال شدم که این همه آدم هست که بهشون تو زندگی میتونی اطمینان کنی که کامران بهش میگه تو هم امتحان کن به آدما اطمینان کن..به عشقشون اطمینان کن عیب نداره بذار دلت بشکنه چون جوره دیگه نمیتونی زندگی کنی که فریده بهش میگه باشه پس اولین نفر به کی اطمینان کنم؟؟کامران هم بهش میگه میتونی از سلیم شروع کنی!!! عمارت
خدمتکارا به بسیمه میگن که نریمان خودش آب جوش و روخودش ریخت وبرای همه فیلم بازی کردن وبسیمه هم بهشون میگه چرا همون موقع بهش نگفتن ومیگه که این روزای بد بگذرن میدونه که چیکار کنه!! خونه نریمان
نریمان برای لونت نوشیدنی میاره وبهش میگه باید جای کامران براش پیدا کنه تابهشون نشون بده خیانت کردن یعنی چی ولونت هم قبول میکنه ودستشو به طرفش دراز میکنه ونریمان هم بهش میگه بعد ازاینکه جای کامران و پیدا کرد همدیگه رو میبینند
لبه چوبی
فریده به کامران میگه از این به بعد به همه اطمینان میکنه ولی بعدش چی میشه؟؟کامران هم بهش میگه بعدش دیگه به انصاف آدما بستگی داره وفریده بهش میگه خب حالا چیکار کنیم؟؟کامران هم به شوخی بهش میگه بیا به اروپا فرار کنیم؟؟فریده که زود باورش میشه بهش میگه یعنی میشه؟؟کامران هم بهش میخنده ومیگه میبینم که خیلی دوست داری با من فرار کنی!!فریده که خجالت میکشه بهش میگه هیچم اینطوری نیست وکامران هم بهش میگه دورغ نگو خودم برق چشماتو دیدم که فریده بهش میگه چه برقی؟؟رسما نور چشامو گرفتی!!کهکامران بهش میگه خیلی خسته ت کردم ومعذرت میخوام که فریده بهش میگه از دست نریمان خسته شده وتحملش براش سخته آخه از چی اون خوشش میاد که کامران بهش میگه تو امکان نداره که بفهمی وفریده هم بهش میگه چیکار کرده برق ازسرت پرونده؟؟کامران هم دستاشو رو صورت فریده میذاره ومیگه دوست دارم ازهمون دوران بچگی..ازبدو تولد دوست دارم تو نامه های عاشقونه براش اینجوری نوشتم وفریده هم کهئ فکر میکنه کامران این حرفارو به اون میزده نفس نفس میزنه وبهش میگه آهان یه مدتم این شعرارو تو مجله ت مینوشتی ولی خداروشکر که دیگه ننوشتی ومارو از این شکنجه خلاص کردی!!کامران هم بهش میگه ماجرای منو ونریمان هم از همین شعرای پیش پا افتاده شروع شد ویه روز نوشته های منوبا یه نامه که گوشش سوخته بود پس فرستاد..فریده هم میگه چقدر رومانتیک بوده حسادت منو برانگیخت که کامران بهش میگه همینطوره..مهم تر از همه اینا دختریه که جسارت دوست داشتن وداشته باشه وفریده هم بهش میگه امروزخیلی چیزا ازت یاد گرفتم اعتماد..جسارت..فردا چی بهم یاد میدی عزیزم؟؟کامران هم بهش میگه امانت وفریده هم بهش میگه نه بابا وفریده هم بهش میگه به خودت یاد بده وروشو برمیگردونه وبدبخت کلی ناراحت میشه چون تو اون صحنه فکر کرد کامران حرفای عاشقونه رو به اون میگه
کارناوال
سیف الدین از اژدر در مورد کامران میپرسه اونم جواب سربالا میده وسلیم هم باهاش درگیر میشه وسیف الدین کاترینا رو پیدا میکنه وپیشش میره واونم بهش میگه کامران خیلی ازش تعریف میکرده وسیف الدین ازش جاشو میپرسه واونم بهش میگه اگه میدونست حتما بهش میگفت وسیف الدین ازش تشکر میکنه وبهش میگه کامراندرموردش چی گفته وکاترینا هم بهش میگه چیزای خوب وفوق العاده جوری که هرکس بشنوه محاله که هواخواه شما نشه
ز اونور یکی از افراد کارناوال به سلیم میگه که اسبش ومداوا کنه چون دیروز که کامران وفریده باهاش فرارکردندحیوون وحسابی زخمی کردند واینجوری سلیم شک میکنه ومیخواد بفهمه که کامران کجاست وبه گلخونه میره وبه لونت هم میگه زیرپای اسبه یه خاری پیدا کرده ورو اون آزمایش میکنه وبه لونت میگه این آصف وهرچی زودتر تا کامران اونارو پیدا نکرده از اونجا ببره
کلبه چوبی
صبح میشه وکامران به فریده میگه ازت یه خواهشی داشتم وفریده حرفشو نصفه قطع میکنه ومیگه اگه میخوای دوباره نریمان جونتو دست من بسپاری وبخوای حواسم بهش باشه من نمیتونم که کامران بهش میگه فقط میخواسته بهت بگم که خیلی دوست دارم وفریده هم بهش میگه این یعنی تو داری ازمن خداحافظی میکنی؟؟ عمارت
بسیمه تو آغوش دخترش نجیمه گریه میکنه وبهش میگه خیلی دوست داشته که عروسی کامران وفریده رو بگیره وآرزوشه یه باردیگه اونارو ببینه که نجمیه هم اول بهش دلداری میده وبعدش به مامانش میپره ومیگه چرا انقدرکامران وفریده رو دوست داره وبه اون اهمیتی نمیده ودوستش نداره؟؟بسیمه هم میگه اینطور نیست ونجمیه میگه دیروز ازنریمان بیوه سیلی خوردم ولی اصلا اهمیتی ندادی وکامران وفریده که بالاخره برمیگردن ولی اون هیچ وقت نمیبخشدش وبا عصبانیت از اونجا میره
کلبه چوبی
کامران از فریده میخواد تا بره پیش خاله ودختر خاله ش مژگان وسلیم هم اونو ببره ولی فریده قبول نمیکنه وکامران هم سرش داد میزنه وبهش میگه چرا دست از سرش برنمیداره وهمش ساز مخالف میزنه..نمیخوادش باید به کی بگه وچند دفعه با صدای بلند همین حرفارو تکرار میکنه وفریده هم ناراحت میشه وبهش میگه به سلیم بگو وکامران هم بعدش میخواد آرومش کنه ولی فریده داد میزنه که نمیخواد وبا ناراحتی به کلبه میره
گلخونه
سلیم میخواد که واصف وبکشه وبهش میگه به خاطر فریده با دوست صمیمیش دشمن شده وداره اینکارارو میکنه ومیخواد آمپول هوا بهش بزنه که لونت زود میاد وبهش میگه کامران داره به سمت اینجا میاد وزود واصف ومخفی میکنن وکامران میاد وبه سلیم میگه فردا فریده روپیش خاله ش ببره وازش میخواد اگه بلایی سرش اومد ازش مراقبت کنه
خونه نریمان لونت پیش نریمان میاد وبهش میگه جای کامران وپیدا کرده ونریمان هم پیش روحانی میره وبهش جای کامرانولو میده
کلبه چوبی کامران به فریده میگه فردا سلیم میبرتش ومیخواد ازش خداحافظی کنه که مامورا میریزن واونارو دستگیر میکنند وپیش روحانی میبرنش واونم به فریده وکامران میگه که فتوارو عوض میکنه وفیلم به عقب برمیگرده که نشون میده پسر روحانی مریضی بدی گرفته که دکتر لازاربهش میگه فقط به دست کامران این بیماری خوب میشه وفیلم به زمان حال برمیگرده وکامران به بیمارستان میره ودکتر لازار بهش میگه این بچه فقط با دستای شفابخش تو خوب میشه وکامران هم با لبخند به روحانی بچه رو معاینه میکنه.
پایان