خانه
2.73M

سلام علیکمـ

  • ۱۵:۴۶   ۱۳۹۵/۶/۶
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    چند نفر آقا و خانم با لباس های رسمی و چهره های کاملا جدی ایستاده به او که روی صندلی چرمی بزرگش صاف و محکم نشسته بود خیره شده بودن و منتظر جواب بودن.
    او دستی به موهایش کشید و لحظه ای بعد دست چپش را در حالی که انگشتانش رو در حد ممکن کشیده بود و کمی از هم فاصله داده بود بالا آورد و به انگشتانش خیره شد. پس از مکثی کوتاه دستانش را در هم تنید و به حضار نگاهی مطمئن و آرام انداخت و گفت : نمی پذیرم.

    حضار خیلی جا نخورده بودند اما عصبی شدند و بی مقدمه پاسخی که از قبل آماده شده بود را به او ابلاغ کردند و بی معتلی از اتاق و ساختمان خارج شدند : پس از فردا رفته رفته شب ها طولانی تر خواهد شد.

    ساعتی به همان ترتیب روی صندلیش نشت ولی بلاخره نگاهش را از ناکجاآباد و افکار عمیقش برید و به ساعت دوخت. با آرامش بلند شد به سمت پنجره رفت و پرده را کنار کشید، پنجره را باز کرد و دست چپش را از پنجره به آرامی بیرون کرد.
    هوا کم کم روشن شد.
    خانمی که از زیر پنجره میگذشت و سبد خالی نانی در دست داشت با دیدن او احترامی خانمانه گذاشت و قصد داشت به مسیرش ادامه دهد که او با صدای شاد و مهربانی گفت، صبر کن! منم باهات میام ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان