خانه
2.84M

شعر و شیدایی

  • ۱۶:۵۱   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
    من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...

    صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید
    که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم...

    دست در دست خدا بودی و با آمدنم
    عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم...

    قصد این بود ک عاشق بشویم اما نه
    عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم...

    نیمه شب بود خدا بود و من و سیگاری

    چقدر ساده عاشقی ما ریخت بهم..
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان