۱۹:۴۵ ۱۳۹۴/۹/۹
مست خنديدي و دنيا را به آه انداختي
شاعران را در تكاپوي گناه انداختي
ارتش سرخت خيابان دلم را فتح كرد
اخرش جنگ جهاني را براه انداختي
شال قرمز بر سرت، چشمان سبزت بيقرار
اي زليخا يوسفت را توي چاه انداختي
شكل دانشجوي ترمِ اوّلي عاشق شدم
با تمسخر سوي من وقتي نگاه انداختي
بركه ها با صورتت هر شب تباني ميكنند
از همان شب كه نگاهي هم به ماه انداختي
اين خيابان بعد تو نام تورا بر خود گذاشت
عابران را مدتي در اشتباه انداختي
زير خط فقر عشقت دست و پا ميزد دلم
امدي قلب مرا فكر رفاه انداختي
مثل صيد خسته بالم را شكستي بعد از ان
اسمان را ياد مرغ بي پناه انداختي