۱۵:۲۸ ۱۳۹۴/۹/۱۰
آب، وقتی از سر دیوانه خویان بگذرد
بازی احساس و منطق را فقط «دل» می برَد
گریه ی پنهانی از سر می رسد در نیمه شب
بغض، مثل خنجر کُندی گلو را می درَد
قلب بیمارت، هوس بازانه عاشق می شود
آبروی عاشقان واقعی را می برَد
مَردی ام از عاطفه لبریز، امّا راستی
این همه احساس را آیا کسی هم می خرد
باز تلقین می کنم در خود، اگر بی خود شدم
این هوا هم چند روزی هست و از سر می پرد...