۱۷:۰۸ ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
از حضرتِ "تو" حسرت بسیار به جا ماند
داغی به تن این شب تبدار به جا ماند
از رد قدم های تو در آخر قصه
یک کوچه پر از لحظه ی دیدار به جا ماند
اصرار نکردم که بمانی و بسوزی
رفتی و فقط حسرت اصرار به جا ماند
از کوه فروریخته ات بگذر و بگذار
انگار نه انگار که آوار به جا ماند
بی آتش آغوش تو ای عشق ! به شبهام
خاکستری از آتش سیگار به جا ماند
یک عمر نوشتم و از این یاوه نویسی
یک شاعر دوزاری و بیکار به جا ماند
از پنجره هایی که تو را سیر ندیدند
دیوار به جا ماند....و دیوار به جا ماند.