۱۵:۰۴ ۱۳۹۴/۱۰/۱۸
دلم ميان غريبان آشنا گم شد
و در زلال تكلم زبان ما گم شد
زبان چلچله ها را بهار میفهمید
سرود فصل تفاهم چه بیصدا گم شد
برای چشم نجيبت پرنده میخوانم
اگر مهاجر سبز کرانهها گم شد
تمام اسكله ها در غبار ترديدند
از آن غروب غریبی كه ناخدا گم شد
و آتش از سر و روی غروب میبارید
کسی نديد كه خورشيد از كجا گم شد
صدای خشك تبر ، نالههای سرد درخت
ميان جنگل انبوه رد پا گم شد
به رنگ چشم تو داغی به روی دوشم بود
كه در تلاطم اشك غریبهها گم شد
برای وسوسه كردن هميشه راهی هست
اگر چه در شب شيطان چراغ ما گم شد