۱۵:۴۸ ۱۳۹۴/۱۰/۱۸
صدايَش را شنيدم جان گرفتم
ز کُفر افتادم و ايمان گرفتم !
چنان عطر کلامش تازه ام کرد
که گويي غُسل، در باران گرفتم !
غمين و خسته و سرگشته بودم
ولي با صُحبتش سامان گرفتم
کلام دلنشينش شعر نغزيست
که از آن مَطلَعِ تابان گرفتم
ز نَجوايش درونم زيرورو شد
هرآنچه خواست قلبم، آن گرفتم
مرا حاجت از اين خوشتر نباشد
که در اوجِ غم از يزدان گرفتم
عجب حال خوشي دارم من امشب
که جانِ تازه از جانان گرفتم ...!