خانه
2.86M

شعر و شیدایی

  • ۰۸:۰۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
    شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
    در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
    ز درد آتشین زخم خبر گردد
    خبر گردد
    به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
    که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
    به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
    و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
    ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
    به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
    به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
    به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
    و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
    نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
    که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
    نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

    نصرت رحمانی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان