۰۰:۵۸ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
عشق بازی می کند هر واژه ام با چشم تو
هر غزل دستی کشد بر دیده و رخسار تو
تا قلم بر کاغذی بگذارم و وصفی کنم
می نویسد شعر زیبا از رخ و ابروی تو
در غزل غیر از تو دیگر بر کلامم واژه نیست
می نویسم تا ابد کوهی غزل از روی تو
تا که نامت بر قلم آمد چو یاسی در فضا
پر شود شعر و غزل از واژۀ خوش بوی تو
وصف چشمانت مرا مجذوب جانت می کند
می کشاند روح و دل را بر حریم و کوی تو
نو عروس بخت رؤیا های من گردیده ای
جان و قلبم می رود در هر غزل پهلوی تو