۱۸:۳۱ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
چه غريب ماندي اي دل! نه غمي نه غمگساري
نه به انتظار ياري. نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر به اين گراني نتوان كشيد باري
دل من! چه حيف بودي كه چنين ز كار ماندي
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر ارم
منم ان درخت پيري كه نداشت برگ وباري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران كه رها كنند ياري.