۱۹:۳۱ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
قمار عشق شیرین است و من، هرگز نمیبازم...
"تو" از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم...
چه حکم است اینکه میدانی، که حکما دست من خالیست
دل و دستم که میلرزد، خودم را پاک میبازم...
ورق برگشته است امروز و "تو" حاکم، منم محکوم...
چه باید کرد با این بخت؟ میسوزم و میسازم...
"تو" بازی میکنی از رو و من، آنقدر گیجم که...
نمیدانم کدامین برگ را، باید بیندازم...
اگر حاکم تویی ای "عشق" ،من تسلیم تسلیمم...
همه از برد مغرورند و من، بر باخت مینازم...