۱۱:۵۴ ۱۳۹۴/۱۰/۲۱

[Forwarded from Channel]
سخنی از مولانا
مولوی میگفت جهان مثل شهر بغداد - که ضرب المثل شهریست که نعمت در آن فراوان است و «مادر شهر» محسوب میشده – است. او میگفت هزاران نفر از کشتی وارد این شهر میشوند، اما مسگران سراغ بازار مسگران میروند، زرگران سراغ زر میروند و ... اما یک الاغی هم به سراغ پوست خربزهای میرود که در همان نزدیکی بندر در کوچهای افتاده و سرش را به آن گرم میکند. خوب آیا این تقصیر بغداد است که او سراغ پوست خربزه میرود؟ خدا «بغداد» جهان است، خدا همه چیز است. اما این من هستم که به پوست خربزه راضی شدهام، کسانی به مدارس یا مس یا زر یا ... دلخوش کردهاند. حالا چون خدا بغداد جهان است، انسانهای خدایی هم بغداد جهانند یعنی خود را عرضه میکنند. اما این به خود ما بستگی دارد که از این بغداد عرضه شده چه دریافت میکنیم. به تعبیر مولوی که میگفت: «ای یوسف خوش نام ما / خوش میروی بر بام ما»، خدا «یوسف خوشنام» ماست که دایماً بر بام ما قدم میزند. این به ما بستگی دارد که از او دعوت کنیم که وارد خانه ما شود؛ اینکه چه کسی وارد خانه ما بشود و چه کسی وارد نشود، به خود ما بستگی دارد. پیامبر هم «رحمه للعالمین» است مانند خود خدا، اما وقتی من و تو از او استفاده نمیکنیم چه؟ توجه کنید وقتی معلمی وارد کلاسی میشود، یکی میگوید علمش خوب است، یکی میگوید بیانش خوب بود، یکی میگوید ...، یکی هم میگوید مثلاً موهایش فلان طور بود! خود معلم که نگفته که به علم من یا بیان یا موی من نظر کنید. معلم خود را به قصد خدمت عرضه کرده و چون چنین است، سود خود را برده. اما اینکه شما سود ببرید یا نبرید، به خود شما مربوط است. همه کسانیکه خدایی باشند کم و بیش «بغدادوش» هستند؛ همه چیز در آنها پیدا میشود. این است که بعضیها به پیامبر نظر میکردند و به قول قرآن میگفتند: این چه پیغمبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ آنها از پیامبر همین را دیده بودند.