۱۸:۲۲ ۱۳۹۴/۱۱/۱
دل بی تو به تنگ آمد و یکباره فرو ریخت
خاموش شد و طلعت مهپاره فرو ریخت
تا چادرِ شب بر سرِ اقبالِ من افتاد
خونی به شفق از دلِ سیّاره فرو ریخت
هر شانه که بر زلفِ پریشانِ تو می خورد
صدگرگِ گرسنه است که همواره فرو ریخت
بر آینۀ قلـــب من عکـــسِ رُخـــت افتاد
با سنگِ جفا این دلِ صد پاره فرو ریخت
در کنــجِ خـــراباتِ غمـــت بود پناهــم
از بخــتِ تباهِ منِ بیــــچاره فرو ریخت
مدهوشِ میِ عشق خودش کردوازآن پس
زهرابه به کامِ منِ می خواره فرو ریخت
چــون دربدرِ کــوی مصیبـــت زدگانم
صــد درد و بلا بر ســـرِ آواره فرو ریخت