۲۲:۵۸ ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
می خواهم از چشمان تو تصویر بردارم
یعنی نگاهت را به ذهنم خوب بسپارم
دریا؟ چمن؟ خورشيد؟ نه ! یک آسمان؟ شاید ...
سخت است روی چشمهایت اسم بگذارم!
دل می برد امواج مغناطيس چشمانت
وقتی که در گردابِ احساست گرفتارم
یادم نمی آید ...چه می¬گفتم؟ کجا بودم؟
اصلا به تو گفتم که خيلی دوستت دارم؟
با تير باران نگاهت زندگی زیباست
سرخوش ترین اعدامی ام وقتی تو را دارم
از یاد بردم هرکه هستم را کنار تو
دارم نگاهت می کنم ، شاید به یاد آرم!
یاد تو شب¬ها در دلم خورشيد می کارد
زیر نگاه ماه تو تا صبح بيدارم
پروانه ی شعرم٬ اسير شعله ی یادت
تصدیق کن زیبایی ات را مثل اشعارم...