۰۱:۴۲ ۱۳۹۴/۱۱/۱۷
دیدی ام.!!..گفتی : چنین ، پیر ، چرا؟!
سیر دل کرده ، زمینگیر ، چرا؟!
تو که در قاب نمی گنجیدی...
زرد و تا خورده ، چو تصویر ، چرا؟!
شاعر کوهی و ، بغض سنگی
رد عصیان تو ، زنجیر ، چرا؟!
دل به دریا زده از ساحل شب
موج در خود شده ، تبخیر ، چرا؟!
***
لحظه ای چند ، نگاهش کردم..
من اگر پیر ، تو دلگیر ، چرا؟!
عشق پنهان شده ، تاوان دارد
عذر بیهوده ز تقصیر ، چرا؟!
گفت : درد تو ، علاج آوردم
گفتمش : اینهمه تاخیر ، چرا؟!
خود دماندیم ، نی خشک قضا
گله از کردهء تقدیر ، چرا؟!
***
خواستی ، تا که لبی تازه کنیم
تشنه گشتیم ، نمک گیر ، چرا؟!
***
#گویا_فیروز_کوهی