۱۷:۵۰ ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
خبـری از تو ندارم ، دل من شـور افتاد
بر سرم فکر بد ، اندیشه ی ناجور افتاد
اعـتیادم به دو دستانِ تو زنـدانم کرد
دست تـو پر زد و تبعید شد و دور افتاد
ماهی ِ سرکش قلبم که قزل آلا بود
غزل آلا شد از آن روز که در تـور افتاد
ظلمت خانه ی من جاری ِ تنهایی بود
جلوه فرمودی و از پـنجره ام نور افتاد
نیستی ... شور و شر زندگی ام ساکت شد
از صدا تار و دف و تنبک و تنبور افتاد
نعشه ی لحن ِ تو بود این دل ماتم زده ام
حال ، یک گوشه سراسیمه و مخـمور افتاد
جان من ! سخت ترین حادثه ها پـیش آمد
اتـفاقی که سر این من ِ مغـرور افتاد
ترش رویی نکن ای دلبر شیرین سخنم !
تلــخ دنیا شد و ... یک ذره دلم شور افتاد ...