۱۷:۵۲ ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
در همهمه ی بازی این چرخ کبود
در کشمکش جهان پر آتش و دود
دل، دلخوش این است که گهگاه توان
اشکی بفشاند و چار خطّی بسرود...
***
اِنقدر مگو که "عشق پوچ است و سراب"
یا اینکه "دو روز زندگی را دریاب"
بانو، دل ما آنچه نمی داند چیست
قدر سر سوزنی حساب است و کتاب....
***
گفتی که "دلم پیش شما هست،،، ولی!!!"
"از عشق نخواهم که کشم دست،،، ولی!!!"
نفرین به جهان که یار هر ناکس شد
یک لحظه به کام من سرمست،،،ولی!!!...
***
ماندم من و این کوه ندامت، ای دوست!
افسوس و غم و اشک و ملامت، ای دوست!
آتش زدی آن لحظه که گفتی آرام:
"دیدارِ دگر...روز قیامت...ای دوست..."
مهدی معارف