۱۶:۲۰ ۱۳۹۴/۱۱/۲۵
شبي ديوانه وار از سدِ دستانت، گذر كردم
از اين كابوسِ تنهايي به هر راهي حذر كردم
تو حيران تر، در آغوشم گرفتي تا بداني من
همانم كز دو چشمِ تر به چشمانت، نظر كردم
چُنان بيخود شدم از من، شدي تنپوشِ آغوشم
بر اين غمزارِ دلتنگي، چه بي پروا خطر كردم
سكوتت را شكستم من، تو فريادم زدي آخر
بر اين آلامِ بي درمان، چو دارويي اثر كردم
هزاران غم بسويت آمد و در سينه منحل شد
چه دانستي كه من هر آرزويم را سپر كردم
از اين شبها چه ميداني؟ غزل! رويا! پريشاني!
تو در خوابي و من ديوانه وار، شب را سحر كردم
مرا رزمي است بي پايان در اين شبهاي تنهايي
نفس گر لحظه اي جاريست خدا داند هنر كردم..
❤️