۰۹:۵۵ ۱۳۹۴/۱۲/۲
"اي واي به حال دلم از بس كه تو را خواست"
از مهر و وفا ، خانهء خود را همه آراست
گفتي تو هنوز عاشق من هستي و شيدا ؟
گفتم نظر دل كه ز رخساره ، هويداست
افتاده چنان فاصله بين من و دلدار
كاين فاجعه از شعر و غزل ، بر همه ، پيداست
ذهنم شده درگير و دگر نيست توانم
با دل همه شب تا به سحر ، مساله ، دعواست
چشمان تو آيينه مهرند و محبت
مستي من از جام مي و چشمه ميناست
با پنجره هر شب سخن از مكر زمانه است
در سينه سوزنده ام آتشكده برپاست