۲۰:۳۰ ۱۳۹۴/۱۲/۲
مطلبی ناگفته بودی لابه لای ماجرا
من تو رابرجسته کردم باهزار،اما،چرا
میوه ممنوعه ی ازشاخه آویزان من
آه گفتم من!چرا من!!من کجا وقهقرا
جذبه داری مثل بعضی خوردنیهای ملس
منکه میبینم_ دهانم آب میافتد _ تورا...
آنقدرتعریف کردم تا گرفتارت شدم
خام کردم با زبانم این دل دیوانه را!
هم شدی آتش بیار دعوی شیطان و من
هم شدی انگیزه خلوت گزینی با خدا !!
با تو آری میشودسرسبز بود اما مرا
درک کن زیبای گندم گون سرتاپاطلا
فرض کن همبازیان کوچک یک کوچه ایم
فرض کن، مستاجریم ومی رویم این روزها
هرچه کمتر دل ببندی بیشتر آسوده ای
ای فدای چشم گفتن هات چشمت بی بلا...!
مجتبی_سپید