۱۳:۲۰ ۱۳۹۴/۱۲/۴
میخندی و بر کنج لبت چال نشسته
بر کنج دگر قافیهی خال نشسته
تسخیر شده شهر به جادوی سیاهت
در پستوی چشمان تو رمّال نشسته
ابروی تو را بعدِ شب موی تو دیدن
ماه است که در اول شوّال نشسته
مویی که سر دوش تو آرام گرفته
«باز» است که بر شانهی اقبال نشسته
در بهمن آغوش تو ای کاش شوم گم
این برف که یک روزه بر امسال نشسته
بی تو همهی آن چه که از عشق شنیدم
نقشی است که بر پردهی نقّال نشسته
«بس در طلبت کوشش بیفایده کرده»
این کودک معصوم که بیحال نشسته