خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۳:۲۸   ۱۳۹۴/۱۲/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    درد مرا شهری که ویران مانده می فهمد
    چتری شکسته زیر باران مانده می فهمد

    دلتنگی ام فرهاد را دیوانه خواهد کرد
    شیرین ِ تلخ ِتوی ِ فنجان مانده می فهمد

    پیراهنت را باز کن من کوچه خواهم شد
    حالِ تو را این در خیابان مانده می فهمد

    انگور چشمت را اگر در خانه بگذاری
    حتی شغال ِ در بیابان مانده می فهمد

    پروانه های کوچه پای ِتیر می میرند
    این را فقط آنکه پریشان مانده می فهمد

    در عشق راه چاره ای جز گریه کردن نیست
    چشمی که در دست تو پنهان مانده می فهمد

    باید برای مادیان ها ... هر که می بیند
    چنگال ِگرگی پشت چوپان مانده می فهمد_

    _دیروز زهرِ حبه یِ چشمِ تو طغیان کرد
    امروز آنکه در خراسان مانده می فهمد

    عاشق نباشی حال و روزم را نمی فهمی
    درد مرا گنجشک بی جان مانده می فهمد

    هر روز پشت پنجره طرز نگاهم را
    خورشید در لای درختان مانده می فهمد

    هر شب کنار تختخوابم مرگ حالم را
    مرگی که بین کفر و ایمان مانده می فهمد

    غزل آزاد مقدم
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان