۱۳:۴۶ ۱۳۹۴/۱۲/۴
منم و قصه تنهایی و ناکرده گناهی
منم و حسرت گیسویی و چشمان سیاهی
چه کنم گر به غلط طی شده جانکاه مسیرم؟
که بیفتاد در این راه نگاهم به نگاهی
همه شب اشک به بالین چو دریای من آید
چه شود گر تو بیایی به ببرم تا به پگاهی
دگرم نیست رفیقی که شود مونس جانم
به جز این اشک نمانده است مرا هیچ پناهی
دل من راهی گمراهی این شام سیاه است
که نمانده ست به جز زلف تو مقصودی و راهی
منم آن کس که به جز شمع نسوزد به فغانم
منم آن طفل که جز عشق نیاموخت گناهی