۰۹:۰۸ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱
دچارم کن به چوب دار و رویت را مگیر از من
بده بر بادم اما عطر و بویت را مگیر از من ...
کمان بر دار صیدم کن به اخمت راضی ام اما
دمی دیوانه بازی های خوبت را مگیر از من ...
خرابم کرده ای از اعتبار افتاده ام باشد
خرابم کن خراب و آبرویت را مگیر از من ...
بجای تو خودم از تو برایم شعر می خواند
جنون عاشقی ِ گفتگویت را مگیر از من ...
نمی یابم خودم را در دل امواج گیسویت
خوشم این جستجوی مو به مویت را مگیر از من...
شب سر در گمی من را اسیر خویش خواهد کرد
تو در این بد بیاری کور سویت را مگیر از من ...
جنون عاشقی دارد دلم را میبرد باخود
بگیر از من خودم را آرزویت را مگیر از من .