۱۲:۵۳ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱
الایا ایهاالساقی هلاک از عشقِ پنهانت
دوباره گم شده در تارو پودم زلف ِ حیرانت
نماز واجبی برگردنم مانده تمام عمر
اگر کفر تو بگذارد مرا یک دم مسلمانت
لبم تسبیح می گوید دلم سجاده ای لرزان
بخوان یک سوره بی زلزالِ چشمانِ پریشانت
اگر کولی شدم شب مست و شب گردو پریشان حال
مرا بیرون بکش از قهوه ی تلخ دوچشمانت
بخوان از وهم برخیزم ، بخوان از خواب برخیزم
بخوان بیرون بیایم از نخوانده های ِ فنجانت
مرا با خود ببر تا کوچه های کودکی هایم
مرا با خود ببر تا گم شوم در پیچ ِ شمرانت
الایا ایهاالساقی ، خودت هم خوب می دانی
غزل فکر و خیال توست در شبهای تهرانت
مهدی نژادهاشمی