۱۳:۳۲ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱
می روی اما بدان کلی بدهکاری به من
خوب می دانم که روزی باز ناچاری به من
پنجره یادآور ِبغض و هزاران درد توست
رفته ای یا در پی ِهرلحظه آزاری به من
کاش اشک سرخ من را تو نمی دیدی و بعد ...
حرمتم را می شکستی با ستمکاری به من
شانه هایم رنگ و بوی خون ِ زنبق می دهد
روی تابوتم نمی بینی سزاواری به من ...!
دست هایت امتداد ِسبز یک خوش باوری ست
کاش حس ِشانه ات را باز بسپاری به من
می روی ...برگرداز پیچ وخم ِیک اتفاق ...
تا بخوانم توی چشمانت گرفتاری به من ...
بجنورد سید مهدی نژادهاشمی