خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۲۳:۲۴   ۱۳۹۴/۱۲/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
    خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا

    همه خفتند و فتادند به یک‌سو چو جماد
    تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما

    هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد
    می‌کشد تا به سحرگاه شما را که صلا

    بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش
    چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا

    شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی
    مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا

    کرده آماس ز استادن شب پای رسول
    تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا

    نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست
    گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و
    رجا

    باد روحست که این خاک بدن را برداشت
    خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا

    با ازین خاک به شب نیز نمی‌دارد دست
    عشقها دارد با خاک من این باد هوا

    بی‌ثباتست یقین باد وفایش نبود
    بی‌وفا را کند این عشق همه کان وفا

    آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد
    عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان