۲۳:۲۶ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱
دیوانه شدم فکر نکن مست شرابم
دائم تو نزن زخم بر این جسم کبابم
در دل به خدا غصه فراوان ز تو دارم
افزون تو نکن غصه ام و رنج و عذابم
من خانه بدوشم تو چه بیهوده بکوشی
حالا که کنی دربه در و خانه خرابم
دریای پر از موجی و تو رحم نداری
ترسم ز تو چون بر لب آبت چو حبابم
در سن جوانی شده خم قامت زارم
من پیر تو گشتم به دل فصل شبابم
هر بار که گفتم به دلت میل که داری ؟
دادی تو به اخمی همهٔ عمر جوابم
شیرم که ز عشقت همهٔ قدرتم افتاد
موشی شدم و صید به چنگال عقابم
دیوانه ایم من که به یاد تو نشستم !!
یادت چو سراب است و به دنبال سرابم
آمده ام تا ب نفسهای تو عادت بکنم
هر نفس گرمتر از قبل صدایت بکنم
آمدم آیه شوی واژه ب واژه، من
از همه غیر تو اعلام برائت بکنم
بی تو من شعر ندارم ک ب نویسم، باید
همه ی ثانیه ها، ذکر مصیبت بکنم
منتظر باشم و یک هفته ب پایان برسد
گله از تلخی و بی رحمی ساعت بکنم
شنبه یعنی دلم از غصه بگیرد، اما
ب همین بودنت هم از دور قناعت بکنم