۰۹:۵۱ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸
چندیست که در اوج خیالم هوسی نیست
در دامنه ها نیز نگردید کسی نیست
در کوچه کرها چه عبث داد کشیدیم
ما را چه به فریاد که فریادرسی نیست
ای دل،دل خو کرده به نیرنگ رفیقان
با هم هوسانت بنشین،هم نفسی نیست
از ترس قفس ریخت پر و بال تو یک عمر
حالا که پرت ریخته دیگر قفسی نیست
بر شاخه بیگانه مخوان بلبل بد مست
شایسته اندوه تو هر خار و خسی نیست
آن زخم که می کندمش و خوب نمی شد
اکنون که قرار است به دادش برسی نیست