۱۲:۱۱ ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
افتاده ام به یاد نگاری که رفته است
دل داده ام به صحبت یاری که رفته است
چیزی نمانده است بجا جز غبار راه
از شوکت و شکوه سواری که رفته است
سالی گذشت بی گل و کاری نکرده ام
جز گریه در رثای بهاری که رفته است
یک عمر خواب بودم و امروز می خورم
حسرت برای لیل و نهاری که رفته استن
بعد از هزار سال فراموشی و غرور
گل می برم برای نگاری که رفته است