۰۹:۵۰ ۱۳۹۵/۵/۱۱
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن بِه از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوریست
به هر چیزی ز حسن وی قصوریست
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکوییست؟
کزو چشمت همین بر زلف و موییست
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خون شد
تو لب میبینی و دندان که چونست
وحشی_بافقی