غزلی در بغلِ قافیه" پنهان شده بود
شاعری در وسطِ قائله حیران شده بود
روح سبزِ کلمه، معنی افکار بلند
همه در کالبد واژه چو مهمان شده بود
دختر آبی دریا که بتِ ساحل بود
باز با سحرِ غزل، دوش مسلمان شده بود
همه جا همهمهء شاد گل و سوسن بود
نسترن همچو عروسِ خوش بستان شده بود
آن یکی گوشه قلبش گروی عشقی بود
وسط شعر دو چشمش پر باران شده بود
سفره رزق گشودند و غزل کامل شد
نمک شاعر ما هم به نمکدان شده بود...
https://telegram.me/joinchat/DP1XsD6KcO14l86zlRbBgAبزن رو لینک ◕‿◕