۱۶:۳۵ ۱۳۹۴/۱۰/۱۸
بلبلی با گل گفت
تو چرا اینجایی؟
وچرا با همه ی زیباییت
در کنار خاری ؟
خار این حرف شنید
ناله ای از سر افسوس کشید
گل زیبا چون دید
که رفیقش ، خارش
شده محزون از این،سخت بر بلبل تاخت ...
هان ! ای بی خرد این حرف چه بود ؟
گل اگر خار نداشت
با همان خنده ی آغازینش روی دستی میرفت
گل اگر خار نداشت
کودکی نیز به خود حق جسارت میداد
برگ برگ گل را ، تکه تکه ، پر پر
از سر بچگی اش می خشکاند
بلبل ای همدم من . . .
گل اگر خار نداشت
تو دگر هیچ گلی در برخود میدیدی ؟
هر نوت از آوازت از کدامین گل سرخ میچیدی ؟
بلبل ای همدم من . . .
گل اگر خار نداشت
شاید این لحظه خودت
چون کلاغی تنها بر سر شاخی خشک
نعره ی گوش خراش قار . . . قار . . .
بر سر جنگل بی روح تو سر میدادی
بلبل ای همدم من . . .
تو اگر اینجایی و به گوش گلها
نغمه ات می خوانی
از برای خار است
گل بی خار بدان بیمار است
بلبل از گفته ی خود سخت پشیمان و غمین
روی به سوی خارک...
آه ای خار ببخشم که به تو مدیونم
و کنون فهمیدم
گل اگر خار نداشت
نه گلی بود و نه بلبلکی
که جهان را شاید ، ذره ای شاد کنند