شعر و شیدایی

                        

این دل کنارت حالتی مطلوب دارد

وقتی که هستی روزگاری خوب دارد


چشم تو میگیرد مرا انگار بانو

آن مردمک ها قطره ای مشروب دارد

التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟

گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟

نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم

تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم

جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم

تو "اعتبار بزرگ غزل سرودنمی
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم...

مرا نگاه کن !

من
در ابتدای "تو" ایستاده ام ؛

پای مرا به شعرهایت باز کن!

پراکنده کن
عطر موهای مرا در واژه ها...

روزهاست انگار

از چشمِ قلمت
افتاده ام...!


#مینا_آقازاده

التهاب لبانت چرا امان بدهم؟
دوباره چند دقیقه به تو زمان بدهم؟

گلم بیا که تو مسئول درد های منی
چقدر درد دلم را به این و آن بدهم؟

نگاه خیره ی من رد نمی شود از تو
هزار دفعه ی دیگر که امتحان بدهم

تمام دار و ندارم تویی عزیز دلم
چه جور سهم خودم را به دیگران بدهم

جلوی ماه نگاه تو کور خواهد شد
اگر به چشم حسودان تو را نشان بدهم

تو "اعتبار بزرگ غزل سرودنمی
بیا که بین غزل ها خودی نشان بدهم..

مژده ای دل که تو میمانی ومن
می رود غصه تو میخوانی ومن


شادی آید به در منزل غم
آن نوازد که تومیدانی ومن


شاعر- محمد مرادی پور

ایکه مهتاب شده درسایهءتو
رخ زیبا شده سرمایه ی تو


به،مراد،عشوه نکن ایگل من
رتبه ی گل نرسد پایه ی تو


شاعر-محمد مرادی پور

عاشق شده ام حال و هوایم خوبست
درد است، ولی درد برایم خوبست

آرامش من!! با تو فقط حالم نه
خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست

تشخیص پزشک است کنارم باشی
عطر تو برای ریه هایم خوبست

هربار فقط عاشق تو خواهم بود
صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!


طوفان که نه!! بگذار قیامت باشد
من در بغل گرم تو جایم خوبست

ﺍﯼ ﻋﺸــﻮﻩ ﻓﺮﻭﺵ !

ﺑﺎ ﺧﺮﯾـــــــﺪﺍﺭ

ﺑﺴــــﺎﺯ...





#ﻣـــﻮﻻﻧﺎ

گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست
درهرنفست هم نفست هیچ کسی نیست
آنقدرغریبی که دراین شهر درندشت
دنیای تو اندازه ی کنج قفسی نیست
باید که هوایی به سرت داشته باشی
درقلب زمستانی ات امّا هوسی نیست
تلخ است که راضی شده باشی به دغل ها
شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست...!
تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش
خوشبختیت اندازه ی حجمِ عدسی نیست
کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!
فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست
لعنت به توکه هرنفست مژده ی درد است
گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست...

عشق آمده تا راه مــرا سد بکند
غم آمده تا حال مـــــرا بد بکند


با دلهره این سوی خیابان ماندم
تا مرگ بیاید و مـــــرا رد بکند

ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
.
ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻡ ...
.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﺴﯽ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ
ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﺩ
.
ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﺸﻮد...

افسوس که
من و " تو "
دور از هم پیر میشویم !
و
طعم شیرین تاب دادن
نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم ...

چقدر حیف که
حساب موهای سپیدت را
نمیتوانم نگه دارم
و
چروک دور چشمهایت
دور از چشم من
عمیق میشوند

چقدر دلم میخواست
وقتی نمره ی عینکت را
بالا میبردی و
عصای تازه میخریدی
کنارت باشم !

آنوقت خودم
دونمره از چشمانم و
کمی از قوت پاهایم را
دودستی تقدیمت میکردم ...

چقدر تلخ که
اجبار از خواستن
قویتر است ...

چه حیف
اما
من و " تو "
دور از هم پیر میشویم ...

"هستی دارایی"

اگر بی من خوشی یارا
به صد دامم
چه می بندی

اگر ما را همی خواهی
چرا تُندی
نمی خندی

بخند ای دوست چون گلشن
مبادا خاطر دشمن

کند شادی و پندارد
که دل زین بنده برکندی


مولانا

ﮔﺎﻫﯽ ﺷﻌﺮ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؛
ﮔﺎﻫﯽ ...
ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ !
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ....
ﻫﺮﺩﻭ
ﺥ ﺗﻢ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﻪ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻦ

گفتا اگر
از کوی خود
روزی ترا گفتم برو..

گفتم که
صدسال دگر
امروز و فردا می کنم...




#سیمین_بهبهانی

خواستم در قلبم از عشقت نگهداری کنم
هی غزل گفتم تو را تا خویش را یاری کنم

ماجرای ما به جایی که نمی باید رسید
می روی ...باید برای ماندنت کاری کنم

شاه مصرم که پس از داغ زلیخا مانده ام
با چه رویی پیش مردم آبروداری کنم

رفتی و بعد تو از من هیچکس خوبی ندید
رفتنت باعث شده تا مردم آزاری کنم

بی کسی هستم که بعد از مرگ هم باید خودم
بر سر قبرم بیایم گریه و زاری کنم

هنگام اذان ، از آن بگو با دل من
از غربت بی امان بگو با دل من

صد بار بگو اقامه با قامت دل
قد قامت عاشقان بگو با دل من

خونریزی و در هر مژه ات حرمله داری

تو دلبر یک طایفه ای مشغله داری

تو مثل سرابی که رسیدن به تو سخت است

هی فاصله هی فاصله هی فاصله داری


#مهران

دکتر این بار برایم نَمِ باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس...

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است
بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است

سرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفت
گرگِ من بره نچنگیدهِ به باران زد و رفت

آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می داد
دوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد!!

آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است
نفست همدم مردم شده باشد ، سخت است

دکتر این بار برایم نَمِ باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس

چه زیبا
میشوی وقتی
چنین در باد میرقصی

چه زیباتر
که وقتی نیستی
در یاد میرقصی



#خلیل_فاطمی