شعر و شیدایی

                        

تا بداند كه شبِ ما به چه سان مي گذرد

درد عشقش دِه و
عشقش دِه و
بسيارش ده

#مولانا

هزار درد مرا بعد تو بغل كرده ست



هنوز در عجبم "من چرا نمى ميرم"

محو میشوم در تو

در آن سیاهی دیدگانت
همچون شب که پایانی ندارد
آ ن سیاهی بی انتهاست
چون کهکشانی که تمامی ندارد...
چشمانت مرا مخمور میکند
و
دوست دارم تا ابد خمار آن سیاهی بمانم...
دوست دارم در آن غرق شوم و هیچ غریقی مرا نجات ندهد...

شب می رسد به نیمه و از راه! می رسی
در لابلایِ برکه ام ای ماه! می رسی



گویی زمان برای تو اصلاً دقیق نیست

ساعت که صفر می شود از راه می رسی



اوجِ قرار هر شبِ من با تو بوسه ایست

وقتی درست، ساعتِ دلخواه می رسی



من مصر را به نام تو کردم، بیا عزیز!

دارم خبر که از تهِ یک چاه می رسی



یک استخاره کرده ام و خوب آمده

سرگرم شاعری... وَ تو ناگاه می رسی



من کوهِ غصه هایِ شبِ دردِ عاکفم

آیا به دادِ این غم جانکاه می رسی؟! ....

اگر دریای دل آبی‌ست...
تویی فانوس زیبایش..
اگر آینه یك دنیاست..
تویی معنای دنیایش

تو یعنی دسته‌ای گل را....
ز آن سوی افق چیدن

تو یعنی پاكی باران....
تو یعنی لذت دیدن...
تو یعنی یك شقایق را ...
به یك پروانه بخشیدن...
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن..

تو یعنی یك كبوتر را
ز تنهایی رها كردن...
خدای آسمان‌ها را... به آرامی صدا كردن...

چقدر تنهاست..
شاعری که
عاشقانه هایش دست به دست می چرخند
به دست تو اما نمی رسند!

"رضا کاظمی"

در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا

طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای

می نوش که عاقبت بخیرست ترا


ابوسعید ابوالخیر

همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

واژه واژه ی بودنت
در وجودم ریشه دواند

طنین صدایت دلم را لرزاند

بوی خوشت مشامم را نوازش داد

صدای قدمهایت بيدارم کرد

اما

سکوتت پایان دنیایم بود
وتو
همه ی اينها را

می دانستی و رفتی...


الهام_قربانی

آرزو می کردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه دریغا هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خوندی!

∙#حمید_مصدق

قصد جان مي کند اين عيد و بهارم بي تو
اين چه عيدي و بهاري است که دارم بي تو

گيرم اين باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگين
به چه کار ايدم اي گل ! به چه کارم بي تو ؟


#حسین_منزوی

نگه کن دلم را چه زیبا گرفته
غروبی که در قلب صحرا گرفته

نگه کن چه زیبا چه وحشی چه تنها
نگاهت درون دلم جا گرفته

سکوتم چو ساحل ،سراسر هیاهو
غروبی ز امواج دریا گرفته

میان هجوم غزلهای وحشی
دل تو دلم را به یغما گرفته✨

وجودم ،سراسر، غزل از غم تو
غزل هم ز بود تو معنا گرفته

غروب دلم را ندیدی که بی تو
چه زیبا،چه زیبا،چه زیبا،گرفته

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری
مکن که مظلمۀ خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصوّر که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست

در دیده بجای خواب آبست مرا

زیرا که بدیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی

ای بیخبران چه جای خوابست مرا

ابوسعید_ابی_الخیر

انگار که یک کوه ، سفر کرده از این دشت

آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم ...

فاضل_نظری

دیده را صد بار شستم ، وا نشد
آنچه را گـم کرده ام ، پـــــیدا نشد

هرکسی با شیوه ای دل را شکست
یک نفـــــر دلســوز حـال مـا نشــد

هیچ کس در دل شکستن ، مثل تو
خشک وبی احساس و بی پروا نشد

وعده هایی را که دادی، پـوچ بود
قول هایت، هیچ یک اجــرا نشــد

گم شدی همواره در کابوس هــا
خواب تو ، یکـــــبار هم رویـا نشد

چهره از آئیـــــــــنه تا آئــــینه ای
فرق ها دارد ، ولـی زیـــبـــا نشد

باز ، موکــول به فــردا می کنی؟
درد این دل ، چاره تا فـــردا نشد

ادعای عاشقی ، حرف است، حرف
هر دلی ، هم وسـعت دریـا نشد... 

بر دلبــر دیوانـه بگوییـد بیایـد

دیـوانه چـو دیوانه ببینــد خوشش آید

خیام

نامم به لبت خورد، نمک گیرم کرد

یک جرعه نوا از دهنت سیرم کرد

ای کاش که لب دوخته بودی آن روز

این ذکر پریشان ، چِقَدر پیرم کرد...

درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم

با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم

#ماصاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما باهمه یاریم

مولانا