رفتنم را خواستی خوش باش حالا میروم
درد دل ها داشتم در سینه اما میروم
بغض اشعارم شدی; راه نفس را بسته ای
قطره قطره آب گشتم سوی دریا میروم
حکم صادر کرده ای محکوم کردی نابحق
بی مروت اینچنین محکوم وتنها میروم
صحبت از عشق توکردم;طبل رسوایی زدم
گر ندارم در دلت جایی از اینجا می روم
میروم' اما بدان دلخور ز رفتن نیستم
بس که رنجاندی مرا با قامتی تا می روم
آینه بودی چرا با ما مکدر گشته ای
بین چشمانت نکردم عشق پیدا میروم
کل دنیایم شدی امانفهمیدی خودت
آه سردی میکشم امروز و فردا میروم