« اَنْکَحْتُ…» عشق را و تمام بهار را
« زَوَّجْتُ…» سیب را و درخت انار را
« مَتـَّعتُ…» خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیـــلاس های آتشی آبـــــدار را
« هذا مُوَکِّلی …» : غزلم دف گرفت و گفت
تو هم گرفته ای به وکالت سه تار را
« یک جلد …»آیه آیه قرآن ! تو سوره ای
چشمت «قیامت» است ! بخوان «انفطار» را
« یک آینه …» به گردن من هست …دست توست
دستی که پاک می کند از آن غبار را
« یک جفت شمعدان …»؟! نه عزیزم ! دو چشم توست
که بر دریده پرده شبهای تار را !
مهریه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمــزمه آبشــار را
« ده شرطِ ضمنِ … » ده ؟! …نه! بگویید صد! …هزار!
با بوســـه مُهـــر می کنم آن صدهـــزار را
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خــط بزن شرایــط دیــوانه وار را
این بار من به بوسه ات افطار می کنم
خانم ! شکسته ای عطش روزه دار را !
#سیامک_بهرام_پرور
https://telegram.me/joinchat/DP1XsD6KcO14l86zlRbBgAبزن رو لینک ◕‿◕