خانه
213K

شعر و قصه های کودکانه

  • ۰۰:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    #قصه_کودک

    🌺🍀آرزوی زرافه کوچولو🌺🍀



    زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت.یک شب آرزو کرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد. همان موقع، فرشته ی آرزو از آن جا گذشت. صدایش را شنید. به او لبخند زد. آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد. دراز و درازتر. رفت و رفت تا به آسمان رسید. حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.

    زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازی کرد، بعد، گرسنه اش شد. هام... هام... هام... ستاره ها را خورد. ماه را هم خورد. یک دفعه همه جا تاریک شد.

    زرافه کوچولو ترسید. مادرش را صدا زد. اما او کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.

    زرافه کوچولو گریه اش گرفت فریاد زد: فرشته ی آرزو کجا هستی؟

    اما فرشته ی آرزو رفته بود تا آرزوی یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.

    زرافه کوچولو سرش را روی یک تکه ابر گذاشت. این قدر گریه کرد که خوابش برد.

    صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.
    زرافه کوچولو خندید. همه ی این ها ... یک خواب بود.😍😍

     
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان