بهزاد لابی : اینم بخشی از شعری که نمیدونی چیه :توی ده شلمرود،حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو،موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه.نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.باباش میگفت:- حسنی میای بریم حموم؟- نه نمیام، نه نمیام- سرتو میخوای اصلاح کنی؟ ....