سلام شیمای عزیز
- هر دوشو خیلی دوس دارم...کلا از مهمون بازی خوشم میاد از بچگیم اینطوری بودم

- اوااااا چرا موهام اینطوری شده ( چون من معمولا با موهام درگیرم)
- انقد ریلکسم که مامانم حرصش میگیره...اتفاقاً چند روز پیش 15 نفر مهمون داشتم تازه ساعت 4 رفتم خونه...مامانم باورش نمی شد به کارام برسم.
- یه وقتا شاد یه وقتا غمگین...اما واسه گوش کردنای معمول روزانه آهنگای آروم رو بیشتر می پسندم.از آهنگای هایده و خواجه امیری خیلی خوشم میاد
- گریه ...خیلی گریه میکنم...البته تنهایی...انقدر که دیگه چشام باز نمیشه.
- آشپزیم خوبه بد نیست...البته الان که بانوهای با سلیقه و کدبانوی اینجا رو دیدم از خودم ناامید شدم

غذا هم آره دوران دانشجویی زیاد این کارو میکردم...چون غذا پختن با من بود...یه بار کله پاچه بردیم درست کردیم...صب از بوی سوختنش همه بیدار شده بودن

... یادش واقعا بخیر
- جداً ...
- بهترین خاطره زیاد دارم...اما اگه بخوام بهترینشو بگم شب عروسیم بود...واقعا بم خوش گذشت...انقد رقصیدمو داد و صوتو هوار زده بودم که باورکن الان خجالت می کشم فیلممو ببینم

- اما بدترین خاطرم...روزی که پشت در اتاق عمل مسئول اتاق عمل اومد بیرون گفت...
همراه خانوم شهبازی (مامانم) بگید همسرش بیاد رضایت بده تمور بدخیمه سینه باید تخلیه بشه....
تمام دنیا روسرم خراب شد......